واگویه

روزهای بعد از این

واگویه

روزهای بعد از این

نان خمیر ترش

من کیک و شیرینی و انواع نان با خمیر مایه فوری رو پخته بودم اما همیشه دلم میخواست بتونم نان خمیر ترش بپزم.

دائم توی اینستاگرام در صفحات پخت نان می چرخیدم تا رسیدم به پریسا حیدری   ( pariscake@) . یه مشهدی باحال ساکن بلژیک.  اونقدر قشنگ و ساده نان میخت و اونقدر پخت نان  رو آسون میگرفت و باهاش به سادگی رفتار میکرد که تماشای ویدئوهاش باعث شد ترغیب بشم تابا همین امکانات محدود شروع کنم به پخت نان.

من قبلا از پیج نانکده زهرا (  nankadeh_zahra@) شیوه درست کردن استارتر رو دیده بودم. با همون شیوه شروع کردم. 

با جستجو در میان صفحات اینترنت به صفحه آرد صدف رسیدم که انواع آردها و دانه ها و بهبود دهنده و .... را داشت.

در ابتدا آرد نول قوی و آرد چاودار سفارش دادم تا ببینم استارتر رو میتونم درست کنم یا نه. آرد و آب با هم مخلوط میشد و سر بیست و چهارساعت با مقدار مساوی از آرد و آب تغذیه میشد. خود آرد تغذیه باید هفتاد درصد آرد نول قوی و سی درصد آرد چاودار میبود. در نتیجه ابتدا دو کیلو آرد نول قوی و نهصد گرم آرد چاودار از صدف آرد سفارش دادم و بعد از رسیدن آردها شروع کردم به ساخت  استارتر. دو هفته فرایند تغذیه خمیر ترش و ایجاد بهترین و قوی ترین حالت استارتر طول کشید. برای بطری هم من از بطری شیشه ای مربا و بعدتر از بطری شیشه ای کشک استفاده کردم. برای اختلاط آب و آرد و خمیر ترش از یه لیسک باریک پلاستیکی. توی فیلم ها تاکید میکنند که بطری و قاشقک حتما باید کاملا تمیز باشه و از قاشق فلزی هم استفاده نکنید. اولویت قاشق چوبیه. ولی همونطور که گفتم من از لیسک پلاستیکی باریک استفاده کردم.. من بطری رو در کابینت در جای تاریک میگذاشتم. خوشبختانه همون مرتبه اول همه چیز درست پیش رفت و استارتر خمیر ترش من متولد شد. نکات و نحوه نگهداری در پیج های پریسا و زهرا کاملا توضیح داده شده.

من  از روی پست پریسا شروع کردم به پخت نان خمیر ترش. 

مقدار مواد لازم: 

360 گرم آرد با درصد پروتئین بالا. (من بیش از بیست بار با انواع آردها نان پختم و بهترین نتیجه رو از آرد نول گنبد محمدیه گرفتم)

235 گرم آب معمولی ( من از آب شیر استفاده کردم فقط یک ساعت میگذارم در ظرف بمونه تا اگر کلر آزاد داره، از آب خارج بشه)

80 تا 90 گرگ استارتر خمیر ترش

7 تا 8 گرم نمک (بهتره نمک دریا یا نمک بدون ید باشه)

طرز تهیه:

ابتدا آب و استارتر رو  قاطی میکنیم بعد آرد رو اضافه میکنیم و در انتها نمک

بقیه روش کار رو از پست پریسا نگاه کنید. 

این آسانترین دستور پخت بود که امحان کردم.

(این مقدار برای یک بنتون 25 سانتی متری کافیه) بنتون ظرفی چوبیه که خمیر رو داخلش استراحت میدن. قیمت بنتون آلمانی حدودا 800 هزار تا 1.3 میلیون تومانه.

من چه کردم؟ از این سبدهای نان نخ پنبه ایرانی خریدم 250 هزار تومان. و یه پارچه کتان تمیز انداختم داخلش.

من انواع دستورها رو امتحان کردم. تا دلتون بخواد مطلب خوندم و توی یوتیوب فیلم های پخت نان در کشورهای مختلف رو تماشا کردم.

چند بار نان با هیدراسیون های مختلف از 65 درصد تا 75 درصد پختم. 

چند مرتبه ابتدا آرد و آب را مخلوط کردم و یک ساعت بعد استارتر و بعد از اختلاط نمک رو اضافه کردم.

نان خمیر ترش باید در دمای 250 درجه سانتیگراد پخته بشه. فر من یه آون توستر با ماکسیمم دمای 200 درجه است. 

داچ آون برای نگه داشتن رطوبت خمیر عالیه. چون در ابتدا داچ آون نداشتم شروع کردم به پخت باز. در پخت باز باید سینی داغ زیر سینی اصلی رو با آب جوش پرکنید و بعد خمیر رو داخل طبقه وسط بگذارید. بعد ار بیست دقیقه سینی آب جوش رو برمیدارید و باقی  پخت بدون رطوبت انجام میشه.

متاسفانه اون من چون صفحه دیجیتالی داره و چندان خوب نیست و از همین دم دستی ها هست، بخار آب از دربش خارج میشد و روی برد الکتریکی دستگاه اثر میگذاشت. در نتیجه گشتم و گشتم و اون ظرف مشابه داچ آون رو خریدم.

در پخت بسته، بعد از بیست دقیقه اول درب داچ آون رو برمیدارید.

توی یوتیوب دیدم که زنان ترکیه ای از ظرف پیرکس استفاده میکنند. اگر ظرف پیرکسی دارید که دمای 240 درجه سانتیگراد رو راحت تحمل میکه، میتونید از اون استفاده کنید.

نان خمیر ترش بعد از بیرون آمدن از فر تا یکساعت بعدش در حال پخت از درونه و نباید بریده بشه.

خیلی نکات دیگه وجود داره که اگر واقعا بدونم بهتون میگم



آخر هفته طولانی (قسمت دوم)

با صدای قشنگ که پشت در ایستاده بود و  میو میو میکرد از خواب پریدم. کلید پشت در روی قفل مونده بود و همکلاسی هم توی راهرو پشت در گیر افتاده بود. در رو براش باز کردم و اومد تو. همون شب ساعت دوازده نوبت ام آر آی داشتم. خواب عصر حالم رو بهتر کرده بود. با همکلاسی صحبت کردیم و شام خوردیم تا ساعت یازده شد، راه افتادیم سمت مرکز تصویربرداری. اونجا تا برم داخل دستگاه و کارم انجام بشه، ساعت شد سه نصف شب. اومدیم بیرون و توی خیابونای خلوت تهران گشت میزدیم. بین میدون گلها و فاطمی، یه مغازه صبحانه فروشی باز بود و نوشته بود هلیم و آش داغ. رفتیم داخل. یه خانواده تالشی -اردبیلی بودند. مادر خانواده نشسته بود و عدس پاک میکرد برا عدسی. هلیم و آش شله قلمکار گرفتیم. منی که تا همین پارسال لب به هلیم نمیزدم، از خوردن هلیم خوشمزه اونم ساعت سه و نیم صبح لذت بردم. حلوا سیاه اردبیل هم ازشون خریدیم. خانم از من پرسید: چی شده که بی خواب شدید و زدید به خیابون؟ گفتم: ما هنوز نخوابیدیم. رفته بودیم ام آر آی.

از اونجا زدیم بیرون و رفتیم سمت خونه. خونه که رسیدیم تا دوش بگیریم و بخوابیم ساعت شد پنج و نیم صبح. ساعت نه بیدار شدم. صبحانه ای آماده کردم و بعد از اون با همکلاسی رفتیم بیرون دنبال کارها. بعد هم بابت خرید بند عینک برا مدیرعاملم رفتیم کورش مال. یه بند عینک باعث شد کلی خرج کنیم. اما یه اتفاق خوبی افتاد، مدتها بود دنبال یه داچ آون https://thebloomx.com/product/dutch-oven/برای پخت نان خمیر ترش بودم، اما اونقدر قیمت ها بالا بود که هی به تاخیر می انداختمش. تا اینه در کورش مال دیدم به جای هایپر مارکت، یه فروشگاه بزرگ باز شده و اونجا در قسمت ظرف و ظروف یه چیزی شبیه داچ آون دیدم که برند زرساب بود و قیمتش یک و هفتصد. خیلی خوب بود البته از جنس چدن نبود و تفلون داخل گرانیتی بود. اما برای من که فر درست و حسابی با دمای بالا ندارم و فر من در واقع  یه توتسر آون معمولیه و همه چیز رو فعلا با حداقل امکانات امتحان میکنم، خوب بود. خریدمش و وقتی رسیدیم خونه سریع دست به کار شدم و خمیر گرفتم تا روز جمعه بپزمش. برای روز جمعه که قرار بود کپلچه بیاد خونه ما، مادرشوهرجان رو هم دعوت کردم تا دور هم باشیم. همکلاسی عصر پنجشنبه باید مادرش رو میبرد دکتر. رفت دنبالش و حین برگشت ماهی قزل آلای تازه خرید و آورد. منم آماده کردمش و خوابوندمش توی مواد و گذاشتمش توی یخچال. صبح زود بیدار شدم. میوه ها رو شستم. خونه رو مرتب کردم. میرزاقاسمی و پلو پختم و ماهی ها رو هم گذاشتم توی فر.

روز خیلی خوبی بود. کپلچه و مادرشوهرجان ماهی خیلی دوست دارند. سر میز من پلو و میرزاقاسمی رو گذاشته بودم که کپلچه گفت عه من فکر کردم بوی ماهی میومد. خندیدم و ماهی هارو آوردم سر میز. مادرشوهرجان برای اولین بار در این هفت سال با اشتیاق قبول کرد که برا شامش هم غذا بکشم تا ببره (کلا غذای تکراری دوست نداره، ولی ماهی خیلی بهش چسبیده بود.) حتی شب بعد از خوردن شامش زنگ زد و کلی تشکر کرد.

 تعطیلی آخر هفته ی گذشته خیلی شلوغ پلوغ بود اما در کل خیلی خوش گذشت.

*****

این هفته هم خیلی سرم شلوغ بود. چهارشنبه رفتیم ایران مال و بعد هم خرید غذای پسرا. جمعه صبح هم بردمشون دامپزشکی برای ضدانگل و واکسن سالانه ی سیاه. هر دو حسابی چاق شده بودند. سیاه پنج کیلو و نیم و قشنگ هفت کیلو شده. دکترشون گفت باید بهشون رژیم بدیم.

 بعد از ظهر  خمیر نان آماده کردم که شنبه عصر وقتی از شرکت برمیگردم بپزم.

دیروز دو تا نون خمیر ترش پختم. برای شام هم پیراشکی گوشت درست کردم. 

لذتی که از پختن نان میبرم معادل همون لذتیه که از نقاشی کردن یا کتاب خوندن میبرم.

به زودی تمام تجربیاتم در مورد پختن نون خمیر ترش رو اینجا مینویسم.

*****

امروز نوبت روانپزشک دارم. میخوام برم باهاش حرف بزنم ببینم میتونه کمکم کنه کمی بیخیال بشم.

*****

خدایا شکرت که دلخوشی های کوچیک زندگی رو برامون تبدیل میکنی به نور زندگی.....

آخر هفته ای طولانی (قسمت اول)

از سه شنبه شب بعد از جلسه یوگا، پهلوی راست و شکمم به شدت درد گرفت. انگار روده هام رو به هم گره زده بودند. کیسه آب گرم و خوردن دم نوش کمی بهترم کرد. صبح چهارشنبه با درد بیدار شدم. سریع لباس پوشیدم تا همکلاسی منو برسونه سر کار.

وقتی رسیدیم شرکت همکلاسی ماشین رو توی کوچه پشت در ساختمون نگه داشت. شرکت توی یه کوچه ی بن بست و در یک ساختمون ویلایی سه طبقه در طبقه آخر واقع شده انتهای کوچه هم رودخونه تجریشه. همکلاسی همیشه تا ساعت هفت میمونه، بعد من میرم داخل حیاط(کلید در حیاط رو دارم) و همکلاسی میره تا برسه سر کار خودش. منم منتظر میمونم تا سرایدار بیاد که اکثرا نیم ساعتی طول میشه. حیاط هم دیوار سنگی نداره، یه نرده فلزی که داخل حیاط کاملا معلومه.

بهار و تابستون مشکلی ندارم ولی پاییز و زمستون واقعا سخته. یخ میزنم. 

محل کارم الهیه است. خونه ما سمت غرب. محل کار کلا انگار هشت تا ده درجه دماش پایین تره. صبح ها که میرسم شرکت، از سرما  میلرزم. توی کوچه هیچ آفتابی نیست. فقط درخت و صدای آب و وزش باد.....

چهارشنبه صبح ساعت یک ربع به هفت رسیدیم و توی ماشین نشسته بودیم که صاحب ملک که طبقه اول میشینه و  یه پیرمرد هفتاد و هفت ساله ی خاصیه که خیلی سخت با کسی ارتباط میگیره، اومد توی حیاط و درب حیاط رو باز کرد و به ما نگاهی کرد و گفت : با کی کار دارید؟ ( احتمالا فکر کرده بود ما از اونایی هستیم که میان ته کوچه برا ی خلاف). بهش گفتم که از کارمندای شرکتم ، از ماشین پیاده شدیم و با نام خانوادگی خطابش کردم  و چند تا نشونی دادم که مطمئن بشه.

رو به من گفت تو قدت چقدر بلنده، از من بلندتری؟ من جوون بودم صد و هفتاد و شش بودم. الان پیر شدم کوتاه شدم. بعد گفت چرا من قبلا ندیدمت؟ من خانم های خوشگل یادم نمیرن. اما تو رو یادم نیست. بعد خطاب به همکلاسی گفت: خانمت خیلی خوشگله ها، شانس داشتی.

استرس داشتم که همکلاسی واکنش بدی نشون بده اما خداروشکر چیزی نگفت. آقای مالک اصرار کرد بریم توی خونه و به ما قهوه بده. به هزار ترفند از رفتن به خونه اش سرباززدیم. حدود چهل و پنج دقیقه با ما حرف زد. وسط حرفاش هم  هی میگفت خانم خوشگله. رو به  من گفت مدیر مالیتون چه بداخلاقه، به زور سلام میکنه..... همکلاسی خندید و گفت مدیر مالی ها همه همینجورند.

از خاطرات جوونیش گفت و دوران خوشی که دیگه فقط یاد و خاطره اش مونده. پرسید که بچه دارید یا نه؟ من گفتم یه دختر داریم و بعد با دیدن یکی از گربه هاش حرف رو به گربه ها کشوندم و وقتی دید اسم گربه هاشو بلدم خوشش اومد و بیشتر گرم گرفت. دست آخر گفت شوهرتم خوشگله ها. خوب به هم میاین. خداروشکر سرایدار به موقع رسید و ما خداحافظی کردیم و همکلاسی با کلی تاخیر رفت.

نمیدونم ایستادن توی سرما باعث شد حالم بد بشه یا استرس اینکه ممکنه همکلاسی عصبانی بشه و حرفی به پیرمرد بزنه، در هر حال وقتی اومدیم توی شرکت و نشستم پشت میز کار، چنان شکم دردی گرفتم که نگو و نپرس. 

مدیر عامل که اومد بهش گفتم اگر اجازه بدید من کارهام تموم شد برم خونه. گفت خواهش میکنم. ولی گویا دیگه حوصله دیدن ریخت ما رو نداریا...

نیم ساعت بعد داشتم توی راهرو راه میرفتم و از درد چشمام اشکی شده بود که منو دید و برد توی اتاق و گفت چی شده ؟ مشکل فیزیکیه یا روحی؟ بهش گفتم فیزیکی و کمی براش توضیح دادم. بعد برای تغییر جو صحبت ها ، ماجرای صبح رو تعریف کردم. پرسید همکلاسی ناراحت نشد؟ گفتم نه. گفت البته آدم منظورداری نیست. مدلش اینجوریه. بعد پرسید تو ساعت چند میرسی مگه؟ گفتم یه ربع به هفت. گفت چرا کلید نمیگیری که بیای داخل. فکر کنم خودت نخواسته بودی. گفتم بله. حوصله دردسرها و داستانهاش رو ندارم. همین الان یه روز  در هفته دورکاری که مجوز دادید کلی حرف و حدیث ایجاد کرده. گفت چه حرفی؟ یهو بغض کردم. نمیدونم از درد بود یا از ناراحتی و حرف هایی که شنیده بود و چیزهایی که  توی گلوم خفه شده بود. براش حرف زدم و همینجور هم اشک ریختم. گفت چرا به حرفای دیگران اهمیت میدی؟ ببین نه فلانی مهمه نه اونیکی و نه حتی من. اینقدر زندگی رو سخت نگیر. بی خیال باش و .......

حرفاش آب روی آتیش بود. حالم خیلی بهتر شد. با وجود ضعف و بی جوونی تا پایان ساعت اداری موندم و کارهامو انجام دادم. ولی وقتی رسیدم خونه افتادم روی تخت و بیهوش شدم!

ادامه دارد....


کلافگی پاییزی با چاشنی تصویر آشنا

سلام.

چند وقته کلافه ام. کلا نمیدونم  دچار افسردگی فصلی شدم، از زندگی خسته ام ، محیط کارم آزاردهنده است یا از این پا در هوا بودن خسته شدم. دوست دارم ساعت ها خونه باشم و خودم رو با کارِ خونه و سرگر می های شخصیم مشغول کنم. فکر کنم افسرده شدم. دلم طبیعت میخواد، یه مزرعه پر از حیوانات اهلی، یه دشت بزرگ پر از شقایق و یه رودخونه خروشان با آب زلال.

****

هفته قبل با همکلاسی رفتیم نیایش مال. طبقه منفی یک من پیاده شدم تا برم داخل بازارچه سنتی و همکلاسی رفت تا ماشین رو پارک کنه. داشتم اون وسطا میچرخیدم که دو تا دختر بهم نزیک شدند و آروم گفتند خانم ببخشید! گفتم جانم؟ یکیشون گفت شما نوار بهداشتی همراهتون هست؟ من که همیشه همه چیز همراهم هست گفتم بله، میخواین بریم سرویس بهداشتی تا بهتون بدمش؟ گفتند: نه ممنون. همینجا مشکلی نیست. من هم یه پد بهداشتی دادم بهشون. بعد خودم رفتم سرویس بهداشتی و موقع بیرون اومدن دخترارو دیدم که با دیدن من لبخند زدند.

همکلاسی اومد و با هم رفتیم طبقه اول.  حین گشتن ناگهان یه خانمی اومد سمتمون و گفت ببخشید؟! برگشتم سمتش و گفتم جانم؟ شروع کرد به صحبت در مورد یه لکه بر  نانو  که داشت میفروخت! قیمتش رو پرسیدم. معقول بود. درحالیکه همکلاسی داشت باهاش بحث میکرد که این چرا علامت فلان و بهمان نداره و چرا آدرس کارخونه روش نیست و .... من یه بطری ازش خریدم و همکلاسی رو کشیدم کنار و گفتم: این طفلک فروشنده است. برای اینکه خرج خودش رو در بیاره از صبح با یه ساک سنگین داره اینجا میچرخه. من فقط برای اینکه بهش انگیزه و امید بدم ازش خرید کردم. تو چرا اینقدر با طرف بحث میکنی؟ گفت میخواستم یاد بگیره که ازش سوءاستفاده نکنند. گفتن: بی خیال!

اومدیم طبقه ی پایین و منتظر نشسته بودیم که سفارش غذامون آماده بشه که یه خانم دیگه به ما نزدیک شد و گفت ببخشید میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ گفتیم بفرمایید؟ شروع کرد به صحبت در مورد همون پاک کننده نانو. بهش گفتم همین الان طبقه بالا از یکی از همکارانتون خریدیم. بعد هم بطری رو نشونش دادم و او هم تشکر کرد و رفت. به همکلاسی گفتم: چیزی روی پیشونی من نوشته که بین این همه آدم همه میان سراغ من؟ همکلاسی گفت : تقصیر اون قیافه ی مثبتته!

گفتم: خودت هم دست کمی از من نداری. توی خیابون هر کی دنبال آدرس میگرده میاد سراغ تو!

گفت: پس تقصیر قیافه هر دومونه!

*****

بحث پخت نان همچنان ادامه داره و من یک روز درمیون دارم خمیر آماده میکنم. از وقتی نان خمیر ترش میخورم بقیه نون ها از چشمم افتاده اند.

*****

خدایا باز پاییز شد و فصل انار و خرمالو و ازگیل. لحظه شماری میکنم برای هر کدومشون. سپاسگزارم که دوباره چشمم به جمالشون روشن و کامم به طعمشون شیرین میشه.  

و هر روز فراری تر از انسانها نسبت به روز قبل

صفحه یادداشت جدید وبلاگ رو باز کردم که یه چیزی که از دیشب توی مغزم تاب میخورد رو بنویسم، اما همه چیز با شنیدن نظرات همکاران از ذهنم پرید.

سعید دانشجوی دکتراست و دیروز برای اولین بار سر کلاس درس این ترمش حاضر شده بود و گفت که هیچ کدوم از همکلاسی هاش  که همگی کارمندای دولت هستند، نیومده بودند. من گفتم : ناسلامتی شما دانشجوی دکترا هستید باید از لحظه لحظه ای که استاد وقتش رو در اختیار شما قرار میده استفاده کنید نه اینکه مثل دانشجوهای لیسانس از کلاس فرار کنید. 

آروشا گفت: من بودم تا آبان کلاس نمیرفتم. گفتم چرا؟ گفت این استادا که چیزی ندارند به آدم یاد بدن. بهتره خود آدم بره کتابا رو بخونه!  گفتم : دکتر شدن که فقط کتاب خوندن نیست، تحلیل کردن، بحث کردن، کنکاش کردن، از تجربه دیگران استفاده کردن و .....

بحث بین بچه ها بالا گرفت. جوون ترها معتقد بودند باید هرچه زودتر به پول رسید و برای این منظور گرفتن مدرک بدون پشتوانه علمی هم یه راه حل قابل استفاده است.

آروشا میگفت: الان جامعه دیگه همینه، همه چیز خراب شده، همه دنبال پول هستند، استادا بی سوادند و نیازی نیست آدم وقتش رو توی کلاس درس  هدر بده.

نمی دونم چی بگم، احساس میکنم برای دنیایی دیگه هستم. افکارم با بقیه فرق میکنه و نه من میتونم بقیه رو درک کنم و نه دیگران میفهمند منظور من چیه.

****

دیروز دوتا جوون اومده بودند برای نصب شوفاژها. با اینکه همکلاسی چندمرتبه تائید کرده بود که پیچ رابط خاصی  رو بخرند و با خودشون بیارند اما یادشون رفته بود. همکلاسی که رفت برای خرید پیچ، یکی از جوون ها رو به من گفت : خانم لطفا اون مبل رو جا به جا کنید تا من دیوار  رو سوراخ کنم. نگاهی به مبل ال سنگین انداختم و گفتم صبر کنید تا همسرم بیاد.

تعجب کردم از اینکه اونقدر تعریف مردونگی در نسل جدید تغییر کرده که به خودشون اجازه میدن با وجود داشتن بازوهایی که به برکت پودر پروتئین و وزنه چندبرابر اندازه واقعی هستند، بایستند و به یه خانم بگویند تو مبل رو جابه جا کن. بعد زمان های دیگه که در جامعه میگن زن و مرد باید با هم برابر باشند مسخره میکنند و خودشون رو جنس برتر می نامند و از حقوق یک طرفه خودشون دفاع میکنند. حداقل مردهای قدیمی اگر حاضر نبودند در یکسری حقوق قانونی با خانم ها برابر باشند، در عوض یکسری چیزها از جمله تامین مالی خانواده و انجام کارهای سنگین  و به دوش کشیدن استرس های جامعه و... رو وظیفه خودشون میدونستند و از همسرشون در این زمینه ها توقعی نداشتند ...... بگذریم این بحث خیلی مفصله و بیشتر از بحث زن و مرد بودن به نظر من به انسانیت و شعور ربط داره که اینها هم در این دوره، گویا تعریفشون  تغییر کرده.

دیروز همکاری که به توهین و تمسخر خانم ها سابقه داره و از هر فرصتی برای تخریب شخصیت به قول خودش زن ها بهره میبره و به نظرش ازدواج کردن همون زن گرفتنه که بی خودترین کار دنیاست (در حالی که خودش زن و دو تا بچه داره) با حالتی تحقیرآمیز و با اشاره به یک گالن گفت: هر کی بتونه این بیست لیتری رو بلند کنه!!! الان خانم ها میگن معلومه که ما هم میتونیم. بعد با پوزخند منو نگاه کرد. توی دلم گفتم دیگه بیست ساله نیستم که  جوگیر بشم و وارد بازی کثیفت بشم. گفتم: من که چنین ادعایی ندارم. ناسلامتی ما ضعیفه هستیم. چه توقعاتی داری.

گفت: خاااانمممم کی همچی حرفی زده؟ بی جا کرده همچی غلطی کرده!!!!!  این بار من پوزخند زدم......

****

دوستان خونه دار توصیه میکنم پختن نان رو تجربه کنید. اول با خمیر مایه خشک شروع کنید و بعد برید سراغ نان خمیر ترش.

کسانی هم که میخوان توی خونه نون بپزند به هیچ وجه از آرد نول بسته بندی توی سوپرمارکت ها استفاده نکنید. حتما از آرد های مخصوص نانوایی استفاده کنید. سایت نان صدف انواع آرد رو در اختیارتون قرار میده. از سایت امیران هم میتونید آردهای خوبی تهیه کنید.

برای نان خمیر ترش، آرد سه ستاره گنبد و آرد ویژه مخصوص امیران  که هر دو پروتئین بالایی دارند خیلی خوبند. اگر آرد معمولی استفاده کنید، نتیجه باعث میشه دلزده بشید.

****

خدایا شکرت که من و همکلاسی زبون هم رو میفهمیم.خدایا سپاسگزارم که صبرم رو زیاد کردی.