واگویه

روزهای بعد از این

واگویه

روزهای بعد از این

ظهر تابستون شمال....

پریشب فیلم absolution رو دیدم.

صحنه های دریا منو برد به دوران بچگی...

  ادامه مطلب ...

از ماست که بر ماست...

سهوی؟ عمدی؟ خرابکاری؟ نقشه ی جنگی؟ اشتباه انسانی؟ رعایت نکردن مقررات ایمنی؟ 

چه فرقی میکنه برای اونی که زندگیش در یک لحظه به فنا رفته!

یا مرده، یا در حال مرگه، یا عزیزش رو از دست داده، یا قطع عضو شده،  یا کار و سرمایه اش نابود شده، یا در شرف ابتلا به انواع بیماری های ناشی از استنشاق گازهای شیمیاییه!

بگم تسلیت؟ تسلیت دردی رو تسکین میده؟ به قولی: کارم از گریه گذشته است بدان میخندم!

دیروز تهران طوفان شد. رعد و برق و صدای غرش آسمان و باران شدید. همین تغییر آب و هوا یک عده رو تا مرز سکته برد، اونوقت یکی میاد میگه سوار موج هیجانات نشید اوضاع بندر اونقدرها هم بد نیست.

بهش گفتم : تو کز محنت دیگران بی غمی ، نشاید که نامت نهند آدمی.......

پسفردا که همه چیز گرون تر شد و خیلی از کارخانه ها به دلیل نرسیدن به موقع مواد اولیه شون از بندر ، متضرر شدند و رو آوردن به تعدیل نیرو و تعطیلی، وقتی بیماری های تنفسی شایع شد و دارو کمیاب، وقتی زندگی جهنم شد اون وقت شاید کمی از درد این مردم بی گناه و زجر کشیده رو حس کنی.

به یاد دوستی هستم که با هزار نذر و نیاز و پارتی بازی، بچه ی درسخون و کاریش رو توی گمرک استخدام کرد و حالا حتی جنازه ای هم ازش نداره!

به یاد ترخیص کارهای کشته شده ای هستم که برای یک کارِ یکساعته رفته بودند گمرک. به یاد راننده های بیچاره ای که با هزار امید و بعد از کلی خستگی تازه  داشتند بار تحویل میگرفتند تا ببرند شهرهای دیگه.

به یاد ترخیص کار خودمون هستم که قرار بود اونروز گمرک باشه اما کاری براش پیش اومد و برادرش رو فرستاد و حالا یه برادر زخمی روی دستش مونده با زانوی غمی که بغل کرده بابت کار و درآمدی که دیگه نیست.

.

.

.

دکتر میگفت توی یکسال گذشته بغضی داری که توی گلوت مونده؟ باید میگفتم توی ده سال گذشته هر ماه و هر هفته و هر روزش هزاران بغض درگلو خفه شده دارم!

*****

عجب صبری خدا دارد!

خدایا بابت همدلی مردم و وجود اون نازنینانی که غم دیگران رو غم خودشون میدونند و به کمکشون می شتباند  ازت سپاسگزارم.

من و تمام این لحظه ها

بعد از اون واکسن کرونا و اون حمله ی بیماری، دیگه هیچوقت اون آدم قبلی نشدم. قدرت حرکتم روز به روز کمتر میشه، با ورزش و دارو خودم رو سرپا نگه میدارم ولی اتفاقات اطراف و استرس ها آروم آروم توانم رو کم میکنه.

کپلچه آلرژیش عود کرده و همکلاسی بردتش دکتر، از اونجا زنگ زدند که زیر سرمه و حرفای دکتر رو گفتند. علاوه بر عود آلرژی دکتر گفته گوشش قارچ داره و باید ساکشن بشه، به همکلاسی گفتم از بس اون ایرپاد توی گوششه، میوفته زمین، برمیداره میگذاره توی گوشش. همکلاسی میگه هان، راست گفتی، اصلا به فکرم نرسیده بود.

امون از دست بچه ها و جوون های الان!

من خونه با قشنگ خان و سیاه تنهام. باد ملایمی میوزه و طناب آویزون پرده رو تکون میده و صدای ضربه خوردن پرده به پنجره باعث میشه موسیقی زیبایی شکل بگیره. 

فردا صبح میرم فیزیوتراپی پا، بعد از تموم شدن  این فیزیوتراپی باید برم ویس تراپی!

یه مدتیه که هی غذا توی گلوم گیر میکنه، شبا هم از شدت سرفه از خواب بیدار میشم، سه شنبه رفتم دکتر متخصص حنجره و بلع، با یه دستگاه داخل حنجره ام رو نگاه کرد و گفت چیزی نیست فقط به شدت ملتهبه، گفت پای تلفن حرف زیاد میزنی و عصبانی میشی؟ بغض داری؟ به جای گریه بغض میکنی، توی یکسال گذشته استرس و ناراحتی شدیدی داشتی که بریزی توی خودت؟ 

گفتم مادرشوهرم سرطان گرفته و اصولا آدمی هستم که عصبانیت و غصه هام رو قورت میدم. سر کار هم یکسالی هست که یه آدم روانی خیلی اذیتم میکنه، یکی از همون مردهای سنتی که دوست ندارند با یه مدیر خانم کار کنند.

دکتر گفت: شش جلسه ویس تراپی،  نخوردن قهوه، چای، بستنی، چیپس و پفک، لواشک، غذای سرخ کردنی، آب سرد، صاف نکردن گلو، اجتناب از دود سیگار، قلیون، اسپند و عطر و ادوکلن و مواد شیمیایی و شوینده ها و به ویژه استرس و عصبانیت!

خنده ام گرفت، گفتم چشم!

*****

سیاه هر روز صبح زود( زمستونا ساعت شش صبح، جدیدا ساعت پنج صبح) میاد بالای سرم و اونقدر مامان مامان میگه تا بلند شم. یکریز و یک بند. گاهی دلم میخواد خفه اش کنم‌ اما وقتی قیافه اش رو میبینم تمام عصبانیتم از بین میره!

*****

خواهرشوهر رسید مقصد، مادرشوهر دوباره تنها شد، امروز ناهار پیشش بودیم، با همکلاسی موهاشو که تازه دراومده، مرتب کردیم.

*****

خدایا شکرت که همدیگه رو داریم، شکرت که یاد گرفتم راحت و بی خیال حرف و قضاوت مردم زندگی کنم، شکرت که زنده ایم و میتونیم کار کنیم. هفته ی قبل به همکلاسی میگم خسته ای،  یه کم استراحت کن! میگه وقتی مردیم فرصت برای استراحت زیاده، الان باید تا میتونیم زندگی کنیم و زندگی یعنی کار و تلاش!