-
چیزهای خوب ، گاهی هم عجیب
چهارشنبه 12 آذر 1404 15:33
مدت طولانیه که ننوشتم، ده بار خواستم بنویسم اما نشد. سرگرم گرفتن دوباره ایزوی شرکت بودم. داماد همکلاسی هست و باهاش سرگرمیم، روز مادر شد و این وسط چندتا دکتر رفتن و عکس و ..... هم بود. مهمان عزیزی هم از ارومیه داشتم که کلی باهاش خوش گذشت. اینه که اصلا فرصت نمیکردم حتی درست و درمون گوشیم رو چک کنم و شرمنده ی همه ی...
-
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
دوشنبه 10 آذر 1404 17:12
سلام نمیدونم شما هم مثل من این روزها به شدت سرتون شلوغه و همش وقت کم میارید یا اینکه این فقط منم که دوست دارم بیست و چهارساعت روز تبدیل بشه به سی و دو ساعت چون من کلی کار عقب افتاده دارم. داماد همکلاسی از جمعه شب اومده ایران بابت انجام یکسری کارهای مالی. مادرشوهرجان هم انتظار داره ما هر روز بریم اونجا تا داماد عزیزش...
-
درد و دل
چهارشنبه 28 آبان 1404 14:55
شنبه صبح که اومدم شرکت، برق قطع شده بود. یکی اومده بود طبقه سوم تمام کابل های برق رو دزدیده بود. کابل برق ژنراتور را هم دزدیده بود. صبر کردم تا بچه ها بیان بعد لپ تاپ رو برداشتم و رفتم خونه تا از خونه کار کنم. شام مهمون داشتم. چه مهمون عزیزی. از شب قبل کارهامو انجام داده بودم. هم غذام آماده بود و هم نون و کیک پخته...
-
بی تمرکزم!
سهشنبه 20 آبان 1404 15:46
نشستم توی مطب متخصص آنکولوژ مادرشوهرجان. جواب آزمایشش رو (چکاپ دوره ای) آوردم ببینه. مرخصی ساعتی گرفتم. به بچه ها میگم من دارم میرم دکتر، یکیشون میگه باز هم؟! میگم: این دفعه نوبت مادرشوهره! کلا تمام مرخصی هام شده برا دکتر رفتن. این روزها همش وقت کم میارم. دیشب با هستی تلفنی حرف میزدیم، گفت از زهرا خبر داری؟ گفتم نه،...
-
تئاتر اولیور توئیست
شنبه 17 آبان 1404 22:03
برای چهارشنبه شب بلیط تئاتر اولیور توئیست رو خریده بودم. ردیف های VVIP فروخته شده بودند، دوتا صندلی در VIP2دقیقا کنار حدفاصل وی آی پی یک و دو، خالی بود. از خدا خواسته اون دو تا بلیط رو خریده بودم. خیالم راحت بود حین رفت و آمد بقیه، اون ابتدای ردیف، کمتر آسیب میدیدم. تا چهارشنبه از هیجان و البته استرس بابت سرمای هوا،...
-
نان خمیر ترش
شنبه 10 آبان 1404 14:22
من کیک و شیرینی و انواع نان با خمیر مایه فوری رو پخته بودم اما همیشه دلم میخواست بتونم نان خمیر ترش بپزم. دائم توی اینستاگرام در صفحات پخت نان می چرخیدم تا رسیدم به پریسا حیدری ( pariscake@) . یه مشهدی باحال ساکن بلژیک. اونقدر قشنگ و ساده نان میخت و اونقدر پخت نان رو آسون میگرفت و باهاش به سادگی رفتار میکرد که تماشای...
-
آخر هفته طولانی (قسمت دوم)
پنجشنبه 1 آبان 1404 21:56
با صدای قشنگ که پشت در ایستاده بود و میو میو میکرد از خواب پریدم. کلید پشت در روی قفل مونده بود و همکلاسی هم توی راهرو پشت در گیر افتاده بود. در رو براش باز کردم و اومد تو. همون شب ساعت دوازده نوبت ام آر آی داشتم. خواب عصر حالم رو بهتر کرده بود. با همکلاسی صحبت کردیم و شام خوردیم تا ساعت یازده شد، راه افتادیم سمت مرکز...
-
آخر هفته ای طولانی (قسمت اول)
شنبه 26 مهر 1404 12:31
از سه شنبه شب بعد از جلسه یوگا، پهلوی راست و شکمم به شدت درد گرفت. انگار روده هام رو به هم گره زده بودند. کیسه آب گرم و خوردن دم نوش کمی بهترم کرد. صبح چهارشنبه با درد بیدار شدم. سریع لباس پوشیدم تا همکلاسی منو برسونه سر کار. وقتی رسیدیم شرکت همکلاسی ماشین رو توی کوچه پشت در ساختمون نگه داشت. شرکت توی یه کوچه ی بن بست...
-
کلافگی پاییزی با چاشنی تصویر آشنا
یکشنبه 20 مهر 1404 13:59
سلام. چند وقته کلافه ام. کلا نمیدونم دچار افسردگی فصلی شدم، از زندگی خسته ام ، محیط کارم آزاردهنده است یا از این پا در هوا بودن خسته شدم. دوست دارم ساعت ها خونه باشم و خودم رو با کارِ خونه و سرگر می های شخصیم مشغول کنم. فکر کنم افسرده شدم. دلم طبیعت میخواد، یه مزرعه پر از حیوانات اهلی، یه دشت بزرگ پر از شقایق و یه...
-
و هر روز فراری تر از انسانها نسبت به روز قبل
سهشنبه 8 مهر 1404 10:28
صفحه یادداشت جدید وبلاگ رو باز کردم که یه چیزی که از دیشب توی مغزم تاب میخورد رو بنویسم، اما همه چیز با شنیدن نظرات همکاران از ذهنم پرید. سعید دانشجوی دکتراست و دیروز برای اولین بار سر کلاس درس این ترمش حاضر شده بود و گفت که هیچ کدوم از همکلاسی هاش که همگی کارمندای دولت هستند، نیومده بودند. من گفتم : ناسلامتی شما...
-
واقعیت و خیال
یکشنبه 6 مهر 1404 18:33
سلام. دو روزه بابت به قول خودم سرماخوردگی و به قول دکتر آنفولانزا توی خونه هستم. از چهارشنبه درگیر شدم. اینکه میگم به قول خودم سرماخوردگی، چون به شدت آبریزش بینی داشتم و بدن درد هم نداشتم. فقط سردرد. متاسفانه از بعد از کرونا هر بار که سرما میخورم به ریه ها هم میزنه و سرفه و تنگی نفس هم پیدا میکنم. بگذریم. ***** نظر...
-
خدمات دولتی
چهارشنبه 2 مهر 1404 09:59
دوشنبه رو مرخصی گرفته بودم که برم دنبال تعویض گواهینامه و شناسنامه. از اونجایی که پلیس بعلاوه ده سر راهمون بود اول رفتیم برا گواهینامه. رفتن همانا و گیر افتادن همان. اونقدر شلوغ بود و اونقدر کار کردنشون روی اعصاب بود که نگو و نپرس. هرچی به همکلاسی گفتم بیا بریم یه شعبه دیگه قبول نکرد گفت همه جا همینه. یه ساختمون سه...
-
سعید و خونه!
دوشنبه 24 شهریور 1404 14:01
دو روز قبل سعید اومد و گفت خانم رافائل امروز بعد از کار وقت داری؟ گفتم چطور مگه؟ گفت میخوام برم یه واحد آیارتمان ببینم گفتم اگر میتونید با من بیاید . توضیح: بعد از فوت پدر سعید، مادرش خیلی بی تابی میکنه و میگه دیگه نمیتونه توی این خونه که همسرش فوت کرده زندگی کنه. پسرها رو راضی کرده که خونه رو بفروشند و جای دیگه ای...
-
من و این روزها
شنبه 22 شهریور 1404 15:17
سلام. این روزها حسابی شلوغ بودم و هستم. از بیماری و سفر یک روزه کاری گرفته تا شلوغی محل کار و این آخر هفته هم نقاشی و نصب کاغذدیواری خونه. من و همکلاسی هر روز غروب که میرسیم خونه تا شب دور خودمون میچرخیم. این آخر هفته که دیگه نگو. خونه عین خونه هاییه که تازه اثاث کشی کردند. پرده ها کنده شده، وسایل وسط اتاق ها....
-
تلخی
دوشنبه 3 شهریور 1404 09:14
مدتهاست به دلیل خوردن داروهایی که اثرات خواب آلودگی داره، صبح ها قهوه میخورم. اونم تلخ.بدون شکر. در کنار این قهوه همیشه یه لقمه نان و پنیر هم هست و این همنشینی برای من دلچسبه. چندی پیش همکلاسی آلبالو خریده بود و منم جاتون خالی مربا آلبالو پختم با شربت آلبالو که کپلچه دوست داره. جمعه و شنبه که خونه بودم همراه قهوه کمی...
-
پسل پسل قند عسل!
چهارشنبه 29 مرداد 1404 13:48
امروز دو تا خبر خوب شنیدم. دو تا از آقایون شرکت تا سه ماه آینده پدر میشن( هر دو هم پسر) و یکی از این دوتا (بهادر)یکی از همکارهای خوبم هست و واقعا باعث خوشحالیم شد. از اونجایی که فضول خانم که یه پسر سه ساله داره و از این خانم هایی هست که کلا بچه رو با کتاب و مشاور بزرگ میکنه، وقتی بهادر داشت به من میگفت که تا سه ماه...
-
بچه هایم!
یکشنبه 26 مرداد 1404 14:49
سلام. دوسه تا مطلب بود که میخواستم بنویسم اما هر چی فکر میکنم یادم نمیاد. من دو تا همکار جوون دارم که خیلی دوستشون دارم. یکی همون همکار کوچولو،؛ که دختریه فوق العاده باهوش که از یکی از دانشگاه های خوب تهران مدرک فوق لیسانسش رو گرفته و از این به بعد بهش میگم (آروشا)، اونیکی پسری جوونه که دانشجوی دکتراست و بی نهایت ساده...
-
پنجشنبه گردی!
جمعه 17 مرداد 1404 16:27
دیروز ، پنجشنه صبح، که روز تعطیلی همکلاسی بود، بهش ماموریت دادند تا بره یکی از کارخونه های قزوین برای تایید و بازدید از یه خط تولید. چهارشنبه عصر وقتی بهش اعلام کردند زنگ زد به من و پرسید میای با هم بریم؟ میدونستم نگرانه که غر بزنم که چرا روز پنجشنبه برات ماموریت گذاشتند اما غر نزدم و فقط گفتم: توی این گرما من بشینم...
-
ذهن جَنگ زده!
چهارشنبه 15 مرداد 1404 11:30
سلام. امروز که تهران تعطیل شده (به علت گرمای بیش از حد، فقدان آب و برق و تصمیم گیری های غلط)؛ من نشستم پشت لپ تاپ و از خونه دارم کارهای تولید در کارخونه رو هندل میکنم. مدیرعامل روی یکی از سک.وهای نفت.یه، و من نمیدونم با این شرایط آب و برق ما تا کی میتونیم تولید داشته باشیم و کلا صنعت تا کی میتونه سرپا بمونه. حتما...
-
صفر باشد و بدبیاری باشد و خرافات و پنچری....
شنبه 11 مرداد 1404 10:26
سلام و صد سلام. فاصله نوشته هام خیلی زیاد شده، راستش دلیلش اینه که حرف های گفتنی رو نمیشه گفت ، و حرف هایی که میشه گفت یا خیلی تکراریه یا خیلی بی اهمیت. نمیدونم کِی میتونم دوباره راحت و بی قید بنویسم. و اما دلیل اصلی ننوشتنم در این مدت: از پنجشنبه ی گذشته همینجور بلاهای مختلف سرم میاد. عصر پنجشنبه روی تخت دراز کشیده...
-
سورپرایز کردن و سورپرایز شدن
یکشنبه 29 تیر 1404 15:20
جمعه تولد خرمالو جون بود و قرار بود هستی پنجشنبه شب براش یه تولد کوچیک بگیره. منم با هماهنگی با هستی و همکلاسی تصمیم گرفتیم بی خبر بریم خونه شون و غافلگیرش کنیم. صبح زود با همکلاسی راه افتادیم و ساعت ده رسیدیم. خرمالو جون حمام بود. نمیدونست ما اومدیم وقتی یواشکی پریدم جلوش، جیغ کشید و گفت باورم نمیشه خاله برا تولدم...
-
پاسخ به همولایتی
دوشنبه 23 تیر 1404 10:51
"به اونی که حیوون خونگی داره، توهین نکنید، اون از آدم ها نا امید شده! " متاسفانه این حرفت تا حد زیادی درسته اما اکثر این توهین ها - که حقشون هم هست بشنون - متعلق به سگ دار ها هست وگرنه کی با صاحبان ایگوانا ، خوکچه هندی ، مار ، سوسمار ، لاکپشت، ببر و پلنگ و ... کار داره گربه دارها رو هم حداکثر میشه خونه شون...
-
تلخی بی پایان این روزها......
یکشنبه 22 تیر 1404 15:19
سلام. به لحاظ ذهنی خیلی خسته ام. طوری که نه حوصله خوندن دارم و نه حال نوشتن. از بعد از اتفاقات اخیر، ناگهان انرژیم تخلیه شده. نمیدونم چرا همش منتظر یه خبر بد هستم. انگار حضرت عزرائیل افتاده دنبالم. هی من بدو، هی اون بدو. هیچ کجا احساس امنیت ندارم. از شنیدن اخبار و حرف های بی مزه همکاران خسته ام. دلم میخواد برم یک هفته...
-
به اونی که حیوون خونگی داره، توهین نکنید، اون از آدم ها نا امید شده!
چهارشنبه 4 تیر 1404 15:44
خوب سه روز گذشته به شستن و تمیز کردن خونه گذشت، الان هم قسمت آخر کار مونده که چون بچه ها خوابیدند دلم نمیاد جاروبرقی رو روشن کنم و آخرین اتاق رو جارو بکشم، چون طفلکی ها از صدای جاروبرقی میترسند. از شنبه باید برم سر کار. همکلاسی که از یکشنبه ی همین هفته رفته سر کار. زنگ زده و میگه چه خبر؟ میگم: فعلا امن و امان ، تا یک...
-
دوم تیر
دوشنبه 2 تیر 1404 18:49
گربه ها روی تخت کنارم دراز کشیدند. سیاه دستش رو دور پام انداخته و سرش رو چسبونده به پام. قشنگ سمت همکلاسی به بالشت تکیه داده. (این بالشتی نیست که زیر سر میگذاریم). از دور صدای انفجار و شلیک پدافند میاد. از دیشب ساعت سه شب سمت ما شروع شده و تا نزدیک ظهر ادامه پیدا کرده. زنگ زدم که به مدیرعامل بگم نره شرکت که با صدایی...
-
آدم های متظاهر
یکشنبه 1 تیر 1404 14:18
دیروز به همکلاسی گفتم وقتی این ترامپ مارمولک میگه دو هفته وقت میدم بعد وارد جنگ میشم بدون امروز یا فرداست که حمله کنند. فکر میکنه خیلی زرنگه اما من مدتهاست میدونم چه موجود پلیدیه، الان هم دورخیز کرده برا جایزه صلح نوبل، میخواد پایان جنگ روسیه _ اوکراین و ایران _ اس. رائی.ل رو به نام خودش تموم کنه و بگه من به دنیا...
-
و اینک جنگ
جمعه 30 خرداد 1404 18:27
همونی که فکر میکردم شد. مدتها بود درباره اش با دکتر حرف میزدم و اون میخندید و میگفت نه بابا، از این خبرها نیست. سال قبل تابستون که بالتازار پذیرش کاناداش اومد، مردد بود که بره یانه؟ بهش گفتم بی معطلی برو، در یکسال آینده ابرهای سیاهی رو میبینم که به سمت ما میان. دو ماه قبل به همکارها گفتم که کمی بیشتر با هم مهربان...
-
و اینگونه است زن بودن!
یکشنبه 18 خرداد 1404 14:46
هنوز نصب درب های سرویس بهداشتی و حمام تمام نشده، دیروز اومدند درب و چهارچوب جدید رو با فوم روی دیوار تثبیت کردند و امروز قراره بیان برای کارهای نهایی ونصب قاب دور درب ها. دیروز نتونستم پسرها رو توی اتاق خواب زندانی کنم. در نتیجه مثل مهندس ناظر کاملا کار رو کنترل کردند. شانس آوردم که نصاب ها که یک زن و شوهر بودند که از...
-
خاک و خاک و خاک
پنجشنبه 15 خرداد 1404 13:21
درب های توالت و حمام رو داریم عوض میکنیم. درب رو سفارش دادیم و اومده، امروز هم اوس بنا اومده که چهارچوب در رو دربیاره و گچ کاری ها رو انجام بده تا فردا نصاب بیاد درب ها رو نصب کنه. الان خونه تماما خاکه، گربه ها توی اتاق خواب زندانی هستند. از اونجایی که من میخواستم چهارچوبهای کهنه عوض بشه، کار سخت تر شد، داریم درب های...
-
بیهوده کاری
سهشنبه 13 خرداد 1404 14:55
دوستانِ دوره ی لیسانس یه گروه تلگ.رامی زدند و هر کسی ، اونی رو که ازش خبر داشته اضافه کرده توی گروه. حالا بعد از حدود بیست و پنج سال، دیدن چهره افراد و تغییراتشون و دیدن تصویر بچه هاشون واقعا جذاب و جالبه. آقایون اکثرا پیر و شکسته شدند اما خانم ها ، به برکت بوتاکس و جراحی های زیبایی بیشترشون خوشگل تر و جوون تر شدند....