همیشه گفتم سعی کنید خودتون باشید تا اینکه ادای کسی رو در بیارید یا از کسی تقلید کنید.
امروزه خیلی باب شده که میگویند استایل خودت رو داشته باش. برای این منظور گاهی افراد سعی میکنند ظاهر خودشون رو عجیب و غریب کنند و گاها در این امر اونقدر افراط میکنند که از استایل خاص به ظاهری وحشتناک میرسند.
از نظر من استایل خاص داشتن یعنی شناخت کامل اندام و سلیقه ی فردی و انتخاب پوشش به نحوی که ایرادات اندامی کمتر به چشم بیاد و فرد ظاهری چشم نوازتر داشته باشه و البته در این نوع پوشش هم تداوم داشته باشه و با هر تغییری در مد، ظاهر متفاوتی پیدا نکنه.
این استایل شخصی مخصوص به ظاهره اما در مورد باطن افراد ما استایل شخصی رو با عنوان شخصیت تعریف میکنیم. پس خوبه که هر فردی شخصیت خاص خودش رو داشته باشه و دائم تحت تاثیر افراد دیگه و موقعیت های مختلف تغییر شخصیت نده.
هر جای زندگی که نگاه کنیم تک و خاص بودن بهتر از کپی کاری و تقلید.
شما وقتی به عنوان یه هنرمند شناخته میشید که کاری خاص انجام بدید، وگرنه که دنیا پره از کپی کارهای ماهر.
*****
روز جمعه صبح از یزد حرکت کردیم به سمت تهران و عصر رسیدیم تهران، مستقیم رفتیم بیمارستان دنبال سیاه. ما رو که دید، اونجا رو روی سرش گذاشت، حسابی شاکی بود که چرا تنها گذاشتیمش.
وقتی رسیدیم خونه، قشنگ خان هم بد اخلاقی میکرد، تا یک روز اصلا سمت ما نیومد. شنبه مرخصی بودم و سرگرم جمع و جور کردن و شستشوی لباسها، یکشنبه رفتم سر کار، غروب که برگشتم خونه، دیدم سیاه خیلی بیحاله. غذا هم نمیخورد. زنگ زدم مطب، گفتند اگر تا شب چیزی نخورد بیارینش برا بررسی.
ساعت ده و نیم رفتیم و تا چهار و نیم صبح بیمارستان بودیم برای سونوگرافی و آزمایش و ویزیت و تزریق سرم. بچه عفونت داشت. تا چهار روز هر دوازده ساعت باید میبردیمش برای سرم تراپی و گرفتن آنتی بیوتیک. روز اول و دوم بی حال بود و بدون مقاومت، اما روز سوم و چهارم، بیچاره شدیم از دستش، فرار میکرد، غر میزد، دندون نشون میداد و ...
در طول روز توی خونه راه میرفت با دیدن باکسش، فیف میکرد و کیف رو کتک میزد.
چهارشنبه شب دوباره بردیمش برا آزمایش و دکترش گفت عفونت کم شده و دیگه میشه آنژیوکت رو جدا کرد اما باید سه روز هم آنتی بیوتیک خوراکی بگیره.
آخ نگم از این سه روز اخیر که با سرنگ دنبالش بودم برای خوروندن آنتی بیوتیک، در نهایت هم امروز بچه اسهال شده، منم آنتی بیوتیک رو قطع کردم.
چیز جالب در مورد سیاه اینه که تمام این مدت که سرم میگرفت، زیرش پد میانداختم که اگر جیش داشت اون رو این کارو انجام بده ولی بچه خودش رو نگه میداشت و در مسیر برگشت فقط غر میزد تا میرسیدیم خونه و در بالکن رو باز میکردم، بدو میرفت توی خاکش و جیش میکرد.
الان در مورد اسهال هم همینه، ساعت به ساعت میره جلوی در بالکن و صدام میزنه تا برم در رو باز کنم که بره دستشویی
البته که ظرف خاک قشنگ خان داخل خونه هست ولی وقتی من خونه هستم منو صدا میزنه تا از ظرف خاک خودش که داخل بالکن هست استفاده کنه.
****
عصر تازه سیاه جان آروم شده بود که همکلاسی اومد با درد کلیه، گویا دوباره سنگ کلیه برگشته.
****
خدایا سپاسگزارم که کسانی رو دارم که غصه بیمار شدنشون رو بخورم.
" خدایا سپاسگزارم که کسانی رو دارم که غصه بیمار شدنشون رو بخورم."
مصداق یه بنده شاکر
سلام
اون جمله آخر درس زندگی بود.