آخ که چقدر خسته ام.
یک هفته است درست و درمون نخوابیدم. سر شب خوابم میاد ولی وقتی میرم توی رختخواب خوابم نمیبره، اگر هم خوابم بره هر نیم ساعت بیدار میشم. توی خواب هم همش ذهنم درگیره، واقعا نمیدونم چرا.
****
دیروز یکی از همکارها میگفت: من اون آدم دو سال قبل نیستم.
بهش گفتم: نباید هم همون آدم باشی، هر سال سیصد و شصت پنج روزه و اگر تو ، توی هر روز فقط یک تجربه به دست آورده باشی یا یک چیز جدید یادگرفته باشی یعنی سیصد و شصت و پنج تجربه جدید بدست آوردی پس نباید هم مثل سال قبل فکر کنی و رفتار کنی.
****
وقتی میبینم بعضی از جوون ها به ازدواج به شکل یک معامله نگاه میکنند و دنبال سود وآورده مالی از این معامله هستند دلم میگیره. انگار معنویات و اخلاقیات کلا از بین رفته. همه آرامش رو صرفا در داشتن پول بیشتر میدونند حتی اونایی که نیاز مالی ندارند.
پویا میگه زن گرفتن چه نفعی براد من داره؟ براشر کلی سخنرانی کردم که تنهایی خوب نیست و در سن بالا معایب خودش رو بیشتر نشون میده.
کیوان میگه بابا بعد از یه مدت زن آدم مثل خواهرش میشه دیگه لطفی نداره با خواهرت زندگی کنی.
بهش میگه هر رابطه ای چه دوستی، چه ازدواج، چه همکار بودن، چه فامیلی و .... نیاز به نگهداری داره. خودت باید سعی کنی نهال رابطه رو با مراقبت و نگهداری به یه درخت تنومند تبدیل کنی وگرنه که خشک میشه و میمیره.....
میدونم حرفام برا این جوونا هیچ فایده ای نداره. کلا جور دیگه ای به دنیا نگاه میکنند.
****
این سیاه وروجک اونقدر مامان مامان میکنه که نگو. شب یه بار توپ میاره که پرت کنم تا بره بیاره بعد وقتی توپ رو بعد از چند مرتبه پرتاب کردن، زیر بالشت قایم میکنم میره یه گیره میاره، وقتی اونو قایم میکنم میره یه درب بطری که قبلا قایم کرده بود میاره و .... صبح از زیر بالشتم کلی خرت و پرت درمیارم و این داستان هر روز ادامه داره......
****
خدایا سپاسگزارم که یه وروجکی هست که مامان صدام کنه و طعم مامان بودن رو هم چشیدم.
سلام
من از حالا نگران آینده ام و جامعه ای که این نسل باید بچرخونن.
سلام دوست خوبم
آخ آخ که این درد مشترکمونه. منم خیلی نگران آینده و آیندگانم.