روی تخت ولو شدم، تمام عضلات بدنم درد میکنند. این چند روز از بس راه رفتیم و از پله ها بالا و پایین رفتیم دیگه جونی برام نمونده.
دیروز صبح رفتیم آتشکده زرتشت و بعد هم دخمه زرتشتیان
. همکلاسی وقتی مسیر و پله های دخمه رو دید گفت مطمئنی میخوای بری اون بالا؟ گفتم آره، اگه الان نرم دیگه هیچ وقت نمیتونم. آروم آروم میام.
از پارسال که یه جراحی داشتم، قدرت پاهام کمتر شده، یک ماه قبل جوری تلوتلو میخوردم که رفتم پیش دکترم و اونم یه قرص جدید به داروهام اضافه کرد. خداروشکر از اون موقع راه رفتنم بهتر شده، اگر یک ماه قبل بود هرگز نمیتونستم بیش از صد پله ی دخمه رو طی کنم. همکلاسی دستم رو گرفت و با هم رفتیم اون بالا و بعد هم داخل دخمه شدیم. دو گروه دانش آموز هم از تهران اومده بودند برای بازدید. وقتی موقع برگشت آه و ناله ی اون دخترای جوون رو شنیدم. به خودم امیدوار شدم.
بعد از دخمه رفتیم باغ دولت آباد، یاد حمام فین کاشان افتادم که سال قبل با همکلاسی رفته بودیم. باز هم کلی پیاده روی و بعد هم پله.
از اونجا هم رفتیم شهر فسقلی و خانه لاری ها. توی خونه ی لاری ها با یه خانم هنرمند خوش برخورد مواجه شدیم که کلی برامون حرف زد و از یزد تعریف کرد و توصیه کرد که حتما موزه مارکار رو هم ببینیم.
متاسفانه وقتی رسیدیم موزه، تعطیل شده بود. یه بدی یزد اینه که ساعت دو همه جا تعطیل میشه و بعد ساعت پنج به بعد بعضی جاها دوباره باز میشدند.
رفتیم شیرحسین و فالوده شیرازی خوردیم. وای نگم از اندازه ظرف فالوده، اونقدر بزرگ بود تموم نمیشد.
برگشتیم هتل، کمی استراحت کردیم و بعد برای شام رفتیم عمارت مجلل. غذاهاش حرف نداشت. ما سینی عربی گرفتیم با بختیاری. حمص و مطبل عالی بودند.
شب برگشتیم و رفتیم پشت بام هتل. نگم از ویو و زیبایی شب یزد.
امروز صبح دوباره رفتیم موزه مارکار، از اونجا، قنات زارچ که البته بسته بود و بعد هم رفتیم میبد، کبوترخانه و قلعه نارین، یخچال خشتی و بعد هم کاروانسرای عباسی. توی یخچال خشتی یه آقایی بود که فی البداهه برامون شعر گفت و به یادگار برامون نوشت...
الان هم برگشتیم یزد و از خستگی روی تخت ولو شدیم. به همکلاسی گفتم دیگه تمام عضلات پام گرفته و نمیتونم راه برم. ماشاءالله تمام اماکن دیدنی هم کلی پله داره. دستشویی و رستوران و هتل و کافه و .... اونم پله هایی که هر کدوم باید دوتا پله میشد، بابالنگ دراز هم نمیتونه هی از این پله ها بالا و پایین بره، من موندم مردم عادی چجوری این همه پله رو بالا و پایین میرن.
****
خدایا سپاسگزارم که توان دادی تا این سفر رو بیام.
****
همکلاسی میگه این چیزا و جاهایی که توی این شش سال با تو دیدم و رفتم، یک دهمش رو در طول چهل و چهارسال قبلش ندیده بودم.
سلام
این فالوده شیرازی نیست توی یزد بهش میگن فالوده یزدی و همین رو توی کرمان میگن فالوده کرمانی. کرمانی ها و یزدی ها به صورت کیلیویی میخرن و تابستون ها روزانه ازش توی خونه میخورن و پای ثابت پذیرایی ها توی مهمونی های تابستون هست
سلام. بله بله. من اشتباه نوشتم. فالوده یزدی درسته
سلام عزیزم
از نگاه شما یزد را دیدن هم کیف داشت
منم یه سفرکوتاه خیلی سال پیش به یزد داشتم
ولی اینطوری گشت و گزار نکردم
حتما باید بزارم توی برنامه م
سلام تیلو جانم.پس حتما یه برنامه با مامان بذار و یه سفر برید. البته یادت باشه در ماه های گرم سال نرید یزد.
وا
خودتون میگین رفتیم شیرحسین و فالوده شیرازی خوردیم بعد میگین با فالوده شیرازی فرق داره؟
ای وای ببخشید، فالوده یزدی، اشتباه نوشتم اصلاحش میکنم
سلام

همیشه به گردش
شادو سلامت باشین کنارهم رافی جان
اینطوری که شما تعریف کردین
دلمون یزد خواست
سلام.
ممنون امیدوارم شرایطی پیش بیاد که برید. خیلی خوبه.
سلام
من فقط یک بار یزد رفتم. اون هم فقط شب توی یزد خوابیدیم و صبح زود راه افتادیم! احتمالا چند سال دیگه که هم بازنشسته شدم و هم بچه ها رفتن دانشگاه یا سر خونه و زندگیشون.
برخلاف آنی من عاشق فالوده ام. یادم باشه وقتی رفتیم یزد یه سر به شیرحسین بزنیم!
سلام. این فالوده با فالوده شیرازی که همه میشناسند فرق داره ها، رشته اش نرمه و توش تخم شربتی و خاکشیر میریزند. آبلیمو هم نمیزنند، البته من ازشون آبلیمو گرفتم.
شما که اهل سفری ان شاءالله یزد هم برید.