واگویه

روزهای بعد از این

واگویه

روزهای بعد از این

زنده ها و مرده ها

تفاوت ما آدم هایی که هنوز زنده هستیم با اونهایی که تصمیم میگیرند خودشون به زندگیشون خاتمه بدهند، میدونید چیه؟ 

فقط امید!

اونایی که به زندگیشون پایان میبخشند، دیگه هیچ امیدی به تغییر و بهبود ندارند. تغییر در زندگی، دنیا، اطرافیان، شرایط، سلامتی و ......

اما ما که هنوز با وجود تمام سختی ها و ناملایمات زندگی، با وجود بی مهری اطرافیان، با وجود از دست دادن عزیزان، با وجود بیماری ها و درد ها، هنوز به زندگی ادامه میدیم و سعی میکنیم با کوچکترین بهانه ای بخندیم و دیگران رو بخندونیم، فقط امیدواریم. اامید داریم که هر سختی یه روز تموم میشه، هر بیوفایی که میره یه روزی جاش رو یه آدم خوب پر میکه، هر درختی که خشک میشه یه روزی یه نهال دیگه سبز میشه. گاهی عمر ما اونقدر کوتاهه که این تغییرات رو نمیبینیم ولی من مطمئنم پایان هر سیاهی ، یه نور و سپیدی خاصیه.

باید منتظر بود و برای این تغییرات خوب آماده شد. همونطوری که توی اسفند برای اومدن سال جدید خونه تکونی میکنیم، تا حدی که در توانمون هست، وسایل درب و داغونمون رو دور میرزیم و وسایلی که نیاز نداریم به کس دیگه ای میبخشیم. با پاک کردن شیشه پنجره ها خودمون رو برای تماشای بهار آماده میکنیم. 

شاید ته دلمون بگیم، چه فایده؟ هیچ اتفاق خاصی نمیفته. شاید حتی درست باشه. اما ما امیدواریم که دیدن جوونه ها و شنیدن صدای پرنده ها حالمون رو بهتر کنه.

*****

این آدمی که کلمات بالا رو نوشته خودش چهار روز در قعر تاریکی بوده، حالش اونقدر بد بوده که میخواسته استعفا بده، میخواسته بره یه جای دور که هیچ آدمی  نباشه، میخواسته بشینه و یه دل سیر گریه کنه. 

اما هر لحظه به خودش گفته: مشکل هورموناته، دو روز دیگه خوب میشی. صبر کن.

و امروز انگار از ته چاه نا امیدی و سیاهی یه نوری دیدی و داره سعی میکنه خوش رو به سمت اون نور بالا بکشه.

*****

خدایا سپاسگزارم که این روزها گذرا هستند و هیچ وقت منو ته چاه نا امیدی تنها نمیگذاری. ممنونم که دستم رو گرفتی و رها نمیکنی.

نظرات 4 + ارسال نظر
شیرین سه‌شنبه 28 اسفند 1403 ساعت 12:13

سلام رافی جان
همیشه میشنیدم که بزرگترا میگن "آدمی به امید زندس"
امیدوارم امیدهیچکس ناامیدنشه !

میگم رافی من الان نگران خودم شدم
همه ی خانوما از هورمونا واون چندروز کذایی میگن
چرامن حال واحوالم هیچوقت هیچ تغییری نمیکنه؟؟
نکنه من آدم نیستم؟! حتما فرشته م

امان ازهمکار بد!! بخصوص وقتی شغلتو دوست داری
اوایل کارم شبا کابوس می دیدم یه خواب راحتم بخاطرهمکارم نداشتم.دیگه انقدرمستاصل شده بودم خواستم کارمو ول کنم ولی دوستم گفت دیوونه اون همینومیخواد محکم باش وبمون

امیدوارم همیشه تنتون سلامت ودلتون پرازنور امید و آرامش باشه
پیشاپیش سال نومبارک رافی جان
باغ دلتون بهاری

سلام شیرین جان، نمیدونم چند سالتونه اما این تغییرات اکثرا از چهل تا پنجاه سالگی اتفاق میفته و البته که برای همه نیست.
خیلی خوش به حالته، خوشحال باش و خداروشکر.
سال نو مبارک

رزا دوشنبه 27 اسفند 1403 ساعت 08:43

رافی...رافی...امان از هورمون..امیدوارم الان بهتر شده باشی.
اون هورمونها به من توانایی این رو می دن که در خودم موجودی شبیه "جان ویک" رو کشف کنم..

دقیقا. من واقعا توی اون ایام توانایی ایینو دارم که با دستهام بعضی ها رو تکه تکه کنم.

لیدا دوشنبه 27 اسفند 1403 ساعت 01:48

عزیزم..نگرانت شده بودم که فاصله افتاده و ننوشتی

ممنون لیدا جان. گاهی پیش میاد دیگه، گاهی آدم از خودش هم فراری میشه.

ربولی حسن کور یکشنبه 26 اسفند 1403 ساعت 11:12 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
در موضوع امید شما یکی از الگوهای من هستید
امیدوارم همیشه موفق باشید

سلام.
من کی باشم که الگوی شما باشم. من فقط دارم سعی میکنم امیدم رو حفظ کنم.
راستی فکر کنم کلیر غلط املایی داشتم. فرصت نکردم نوشته ها رو چک کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد