واگویه

روزهای بعد از این

واگویه

روزهای بعد از این

روزهای آخر اسفند

دوباره نشستم توی اسنپ، این محل کار من باعث میشه اکثر راننده‌ها فکر کنند من ساکن همین محل هستم و از دسته ی پولدارها، هی باید توضیح بدم که بابا جان اینجا محل کار منه، نه خونه ی من!

****

دو هفته‌ی آخر اسفند رو خیلی دوست دارم ، بوی اومدن بهار، بوی تازگی، حس نو شدن و تغییر ، حالم رو خوب میکنه.

حیف که این دو هفته اونقدر سرم شلوغه و سرگرم کارم که فرصت لذت بردن از لحظه ها از دستم میره!

****

جمعه مهمون داشتیم. همکار همکلاسی و خانمش که تازه دفاع دکتراش رو به پایان رسونده بود، اومده بودند خونه ما. تمام مدت حرف از گربه ها و کارهای بانمکشون بود.

****

همکار کوچولو میگه: نمی‌ترسید شما خونه نیستید بچه ها خرابکاری کنند، مثلا چیزی رو بشکنند؟ میگم: مدتهاست مال دنیا برام بی ارزش شده، بشکنند، خراب کنند، چه کنم؟ میخوام جمع کنم برای کی؟ برای چی؟ معلوم نیست همین فردا باشیم یا نه.

****

همه چیز دنیا در حال تغییره، آدم ها، زندگی ها، سرگرمی ها، خوشی ها، سفر رفتن ها، غذا خوردن ها، بازی کردن ها و ...

طفلک اونایی که نمیتونند با این تغییرات همسو بشن.

طفلک اونایی که در گذشته گیر میفتند و راه گریزی ندارند.‌خود من عاشق قدیم ترا هستم، انگار یه مسخ شدگی و لذت خاصی در بیادآوردن گذشته هست که در تصور آینده نیست.

خوش به حال اونهایی که میتونند در حال زندگی کنند.

****

یه همکار دارم، فضول، دو به هم زن، خودخواه، افاده ای، خودمتشکر و .... در ظاهر خودش رو با همه خوب نشون میده، ولی پشت سر همه توطئه میکنه، تا یکی حرف میزنه میپره وسط حرفش و سوال میپرسه که کیو میگی؟ چیو میگی؟

اوایل  با لبخند و خلاصه وار براش توضیح میدادم. جدیدا کلافه میشم. 

امروز داشتم با همکار کوچولو صحبت می‌کردم ، همکار میگفت: چرا اینقدر حرص میخورید؟ وقتی برای صاحبان شرکت مهم نیست که کاری انجام بشه یا نه، شما چرا اینقدر اهمیت میدید و حرص می‌خورید؟

 گفتم : تقصیر بابای خدابیامرزمه! میگفت شما امین کسی هستید که براش کار میکنید، مسئولیت پذیر باشید و حالا که اجازه داده از دارایی هاش شما هم رزق و روزتون رو ببرید، مثل اموال خودتون از اموالش مراقبت کنید. 

حالا من هرچقدر میخوام بیخیال و بی تفاوت باشم، نمیشه. همش تقصیر اونه!

همکار فضول اومد توی اتاق، ته حرفم رو شنید و پرسید؟ کی؟ تقصیر کیه؟

جوابش رو ندادم. 

دوباره گفت: درباره کی حرف میزنید؟ گفتم؛ یه بنده خدایی.‌ و بعد سرم رو به کارم گرم کردم.

واقعا از این حجم فضولی و پررویی تعجب می‌کنم.

****

پویا دکتره و همکارمونه، چهارسال از من کوچیکتره و بچه ی فعالیه، مدیر محصول هم هست،از فامیلای صاحب شرکته و جزو هیات مدیره،ر.ک قرار بود یکسری اطلاعات بهم بده تا آخرین تولید سال رو برنامه ریزی کنم. هی دست دست میکرد، وسط شرکت گیرش انداختم و گفتم، پویا بهم میدی یا نه؟ گفت: الان الان! اما دیدم نگاهش رفت پشت سرم. برگشتم پشت و دیدم  مسئول دفتر (که یه خانم پنجاه و دوساله است) غش غش می خنده و از شدت خنده کبود شده ! پویا درحالیکه سرخ شده بود و میخندید گفت: ببین مارو سوژه‌ کردی!عفت کلام داشته باش!  اول نفهمیدم منظورشون چیه، بعد که متوجه شدم گفتم من عفت کلام دارم، شماها ذهنتون بیماره، خودتون رو درمان کنید. 

احساس میکنم بین آدم ها غریبم. یه خانم متاهل پنجاه و چند ساله که خودش بچه دانشجو داره چرا باید همش دنبال این چیزها باشه؟

****

پ.ن. همکار کوچولو یه دختر باهوش و مودبه که هجده سال از من کوچیکتره ولی بچه ی دانا و  قابل اعتمادیه، اونم توی این جمع مثل من غریبه!

****

خدایا سپاسگزارم که همکار کوچولو رو فرستادی تا تنها نباشم.


نظرات 4 + ارسال نظر
فاخر جمعه 24 اسفند 1403 ساعت 12:33 http://Fleabag.blogfa.com

همکارت چجوری روش میشه بپرسه، اونم چند دفعه، آدمای فضول اصلا عزت نفس ندارن...

دقیقا مشکل همین عزت نفسه که در خیلی از ما از بین رفته.

monparnass چهارشنبه 22 اسفند 1403 ساعت 22:39 http://monparnass.blogsky.com

" یه خانم متاهل پنجاه و چند ساله که خودش بچه دانشجو داره چرا باید همش دنبال این چیزها باشه؟"

متاسفانه این مساله در مردها هم هست رافی
به سن ، موقعیت شغلی ، مقدار درآمد
یا سطح تحصیلات هم بستگی نداره
توی یه جمع مردونه معمولا صحبتها
در نهایت بر می گرده به زنها و ....

آدم سالم طبیعیه که به جنس مخالف
گرایش داشته باشه
و از صحبت در موردشون خوشش بیاد
اما مثل این می مونه که یه آدم اهل شکم
دائما در طول ساعات کاری
با دیدن هر چیزی یاد غذا بیفته
و در موردش صحبت کنه.
چقدر این سیم شبیه ماکارونیه !!!
چقدر اون موس شبیه کتلته !!!
چقدر اون ... شبیه ....!!!
اگه همچین کسی رو ببینیم
بدون شک فکر می کنیم طرف مشکلی داره

فکر می کنم این جور آدمها که گفتی
در زندگی جن 30 خودشون مشکل دارن
و از این طریق
لذت نبرده شون رو جبران می کنن
من نه روان شناسم و نه مطالعه ای درروانشناسی دارم
ولی مطمئنم روانشناس ها حداقل اسم یه بیماری
یا اختلال روانی برای این توصیف این نوع رفتارها دارند .

سلام همولایتی جان. چقدر قشنگ گفتی. من همیشه میگم هر چقدر هم که صمیمیت بین همکارها باشه باز هم اینجور شوخی ها بین زنها و مردها درست نیست. آخه آدم باید یه کم برا خودش ارزش قائل باشه.

طلابانو چهارشنبه 22 اسفند 1403 ساعت 17:41

آقا من امروز خیلی غم به دلمه. خیلیییی. اوضاع مملکت داغونه و من (و خیلی های دیگه) دارم هی آسیب میبینم. آخه اینکه نشد که. خسته شدم بخدا.

غمگین نباش. آدمی به امید زنده است. امید به پایان خشکسالی، امید به آغاز سال نو و رفتن زمستون. امید به دیدن شکوفه ها و سبز شدن زمین. سعی کن نذاری چراغ امید توی دلت خاموش بشه، همه ی ما به امید زنده ایم.

ربولی حسن کور دوشنبه 20 اسفند 1403 ساعت 18:04 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
شاید علتش اینه که گذشته هامون بهتر از زمان حال بوده و متاسفانه امیدی هم به بهبود اوضاع در آینده نداریم.

سلام.
درست میگید، چقدر گذشته ها خوب بود، با تمام نداشتن ها، امکانات کم، سادگی ها اما...
چه حیف!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد