از شنبه صبح که بیدار شدم دمغ و بی حوصله بودم. سر کار هم حوصله حرف زدن با کسی رو نداشتم. تا دیروز فکر میکردم دلیلش آلودگی هوا یا فوت ناگهانی پدر جوان یکی از همکاران جدید باشه.
دیروز عصر تلفنی با هستی صحبت میکردم که میون حرف ها فهمیدم دلیل این حال بدم چیه.
یه چیزی از گذشته، یه زخم عمیق و چرکی که زیر پوششی از ظاهر آرامم پنهانش کردم ولی هر از چندگاهی سر باز میکنه و حالم رو بد و بدتر.
جمعه شب به طور اتفاقی در اینستاگرام چیزی دیدم که ناگهان تموم خاطرات بد گذشته رو آورد جلوی چشمم و تاثیرش این بود که تا دیشب حالم بد بود.
دیشب حرف زدن با هستی باعث شد کمی سبک بشم و امروز صبح حال بهتری داشتم.
ما انسانها نیاز داریم به اینکه حرف بزنیم و زباله های ذهنمون رو دور بریزیم. خوبه که کسی رو داشته باشی که بتونی باهاش درد و دل کنی و درد دل بگی.
*****
الان خونه هستم. امروز از خونه کار میکنم. در حال تایپم و سیاه اومده و نشسته کنار لپ تاپ و با تعجب به من و صفحه کیبورد نگاه میکنه.
از وقتی این دو تا پسر اومدند پیشم، رنگ و روی زندگیم خیلی فرق کرده. انگار دو تا بچه دارم. یکی بزرگ و دیگری فسقلی.
سیاه رو وقتی چند هفته بیشتر نداشت پیداش کردیم. من با سیاه، تمام لحظه های مادری رو امتحان کردم. شب بیداری، آموزش برای ادرار کردن، دندون در آوردن و افتادن دندون و متعاقب اونها تب و کلافگی بچه و حالا هم رسیدن به بلوغ.
به زودی باید ببرمش برای عقیم سازی. خیلی شیطونه و از دیوار راست بالا میره.
هیچوقت فکر نمیکردم یه روز عاشق گربه ی سیاه بشم. اما این وروجک بدجور خودشو توی دلمون جا داد.
*****
دیروز کلاس آنلاین یوگا داشتم. در انتهای کلاس، حرکت آخر که شاواسانا نام داره، باید دراز بکشیم و یه جورایی فکرمون رو از بدن و محیط جدا کنیم. حین این حرکت بچه ها با اومدن همکلاسی به خونه، شروع کرده بودند به دویدن و دنبال بازی. ناگهان "قشنگ" دوید و اومد توی اتاق و پرید روی تخت و رفت پشت پنجره و بعد هم چرخید و مسیری که اومده بود برگشت توی سالن. "سیاه" هم به دنبال اون. با یک تفاوت اساسی."قشنگ" کاملا دقت میکنه که حین دویدن و پریدن روی ما نیاد اما جناب سیاه، در دنبال بازیش پرید روی شکم من که در حرکت شاواسانا بودم و رفت روی تخت و دوباره حین برگشت پرید روی من و رفت بیرون. این یعنی من بیچاره له شدم و از حالت افقی به زاویه نود درجه تبدیل شدم و مربی یوگا هم با دیدن این صحنه حسابی خنده اش گرفته بود و به سختی تونست خودش رو کنترل کنه.
وقتی کلاس تموم شد قیافه همکلاسی دیدن داشت. خشمگین و به هم ریخته از دست این دوتا
پ.ن. و زندگی ادامه دارد. با وجود تمام دردها و رنج ها، همیشه بهانه ای برای ادامه راه هست. خدایا سپاسگزارم بابت تموم بهانه های زندگی.
سلام رافی



بارون طرفهای خونه ما آب گرفتگی زیادی تولید نکرد
حتی بخاطر سفر طرفهای لب آب و سرچشمه و نیروی دریایی و ترمینال هم که رد شدم چیزی نبود
موقع بازگشت به استان توی رستوران وقتی صحبت آب گرفتگی شهر شد من دقیقا همینی رو که به تو گفتم رو بهشون گفتم .
والبته گفتم که نمیدونم استانداری چرا ادارات رو تعطیل کرده .چیزی نبود که !!!
که ....صندوقدار مثل بمب ترکید
ظاهرا ساکن رشت بود ...
چیزی نشده ....؟!!!
فلان محل رو آب گرفته و دارند با پمپ آب رو تخلیه می کنن ...
خدا رحم کرد بخاطر ابراز نظرم
کتک نخوردم ..!!!!
ظاهرا بعض مناطق overwater
شدند ..!!!
الان که دارم اینها رو می نویسم حدود سه صبحه .
دیروز ظهر برگشتم استان
از خستگی خوابیدم تا حدود دو صبح !!!
فکر کنم 12 ساعت هم بیشتر شده
الان برف سبکی در حال باریدنه
نمی دونم فردا تعطیل میشه یا نه
می ترسم بگم چیزی نیست بعد فردا خبر برسه چهار تا پاساژ بخاطر برف سنگین سقفشون ریخته !!!
پ.ن :
ترجیح میدم اگر بشه
برای دوستی خیابونی
یه گربه ماده پیدا کنم
مرده شور هر چه گربه نر خیابونی بی اعتنا رو ببرن
سلام. خداروشکر گرفتار نشدی،
ببین سعی کن با اون گربه دوست بشی، اما واقعی، گربه ها از احساسات زودگذر و غیرواقعی خوششون نمیاد.
با تایید کامنتها منتظر پست جدید هستیم.
از کجا میفهمید که کامنت ها تایید شده؟
چقدر عالی که یوگا کار می کنی رافائل جان و چه بهتر که همراهانی به این خوبی داره از پیشی ها گرفته تا همسر محترمتون.
نبودی واقعا دلمون برات تنگ شده بود.
ممنون کامشان جان. چندین ساله که یوگا کار میکنم، چند ماهی هم هست که دارم قدرتی کار میکنم. بلکه عضله های تحلیل رفته. بازسازی بشن.
منم دلم تنگ بود، برای نوشتن و خوندن نوشته هاتون.
سلام عزیزدلم
چقدر خوشحالم از دوباره خوندنت
منم گاهی با چند تا کلمه میریزم بهم و خودم هم طول میکشه بفهمم چی شد...
سلام تیلو جانم.
چقدر سخته.....
وییی رافی جونم چقدر خوشحالم که بازم مینویسی :*
میدونی که من به گربه فوبیا دارم ولی از تصور حرکت یوگات کلی خنده ام گرفت :))
سلام فنجون قشنگم. قندون و آقای پرتقالی چطورند؟
فکر کن جلسه ی بعدی مریم چی گفت. گفت وقتی دیدم اونجوری پریدی ترسیدم سکته کنی چون خیلی خطرناکه از خلسه شا آسانا ناگهانی بیرون اومدن، دیگه نگفتم از وقتی این وروجک اومده من دیگه وارد اون فاز خلسه نمیشم.
سلام رافی

چند وقته یه گربه سیاه رو
هر روز صبح
در پیاده روی به سمت محل کار می بینم که
روی کاپوت یه ماشین نشسته
گفته بودم از سگ و گربه در خارج از محیط خونه
بدم نمیاد
فکر کردم یه ارتباطی باهاش ایجاد کنم تا هر روز
که از اونجا رد میشم دیدنش
و چند کلام باهاش حرف زدن
و دیدن عکس العمل های احتمالی اش
تنوعی برای یکنواختی مسیرم باشه
اما
تا حالا چند بار توی فاصله یه متر و نیمی اون
وایستادم و باهاش حرف زدم
می دونی چکار می کنه ؟
بی ادب سرش و می کنه یه طرف دیگه
و اصلا نگاهم هم نمی کنه
انگار اصلا اونجا نیستم ...
تو که به رفتار گربه ها وارد تری
می تونی حدس بزنی معنی این رفتار چیه؟
باید بهش هدیه بدم ؟
پای مرغی..
یه تکه سوسیسی ..
چیزی ؟
بدون هدیه/ رشوه نمیشه ؟
پ.ن :
حیفه سگ نیست؟
از سی متری تو رو میبینه و حواسش به تو هست
متاسفانه
اگه به یه سگ خوبی کنی احتمال اینکه
راه بیفته دنبالت بیاد کم نیست .
من نیاز به یه رفیق خیابونی
اون هم برای چند ثانیه در روز دارم !!!!
سگ ها زیادی رفیق میشن و فقط برای
long time relationship
مناسبند
سلام همولایتی جان، چه میکنی با بارون رشت؟
امیدوارم در صحت و سلامت باشی.
احتمالا اون گربه نر هست و از بوی شما هم خوشش نمیاد.سعی کن باهاش حرف بزنی و با بردن خوراکی براش، راه ارتباط رو باز کنی، گربه ها خیلی مغرور هستند. اونها خودشون انتخاب میکنند که با چه کسی رفیق باشند.
سلام رافائل خانم گل ممنون از اینکه ادرس را فرستادید
خیلی عالیه که دوست خوب داری و میتونی باهاش درد دل کنی
بله مورچه جان. دوستی که از خواهر نزدیکتره گلیه از گل های بهشت.
سلام
از اینکه می بینم برگشتین بسیار خوشحالم
تندرست باشید
سلام امیر آقا ممنونم که همیشه همراهم هستید.
سلام عزیزم.خوشحالم از دیدنت. آدرس وبلاگ جدید من اینه2nd taraaaneh.bogskylcom
عدد 2 رو باید به انگلیسی تایپ کنی البته.
سلام ترانه جان. ممنونم ازت.
سلام
خوشحالم که علت مشکلو پیدا کردین. حالا حل کردنش هم ساده تر میشه
دندون گربه هم میفته؟ نمیدونستم
سلام ممنونم.
بله در برخی از گونه های پستانداران دندانهای شیری می افتند و دندانهای دائمی درمیاد. مثل گربه ها.