سلام. سلام.
این چندروز خیلی شلوغ بودم. سه شنبه صبح با همکلاسی از خونه زدیم بیرون. قصدمون بازدید از مرکز خرید رواق بود. همکلاسی جان گفتند میدونند آدرس کجاست. رفتیم جلوی پل طبیعت توی یه پارکینگ گرون تومنی ماشین رو پارک کردیم. (برگشتنی هشتاد هزار تومن پول پارکینگ گرفت
)، پیاده راه افتادیم. از روی اتوبان رد شدیم و به اون گنبد گرد کنار پارک آب و آتش رسیدیم و از اونجا هم پیاده رفتیم و به بازارچه رسیدیم. همه ی اینا در حالتی بود که من توی روزهای قبل با بیست قدم راه رفتن، پام سنگین میشد و خودش رو مینداخت. حالا یک کیلومتر پیاده راه رفته بودم و اون حس اومده بود سراغم. توی بازارچه یه جا نشستیم و قهوه و باقلوا خوردیم تا کمی استراحت کنیم و بعد هم کلی ولخرجی کردیم و با وجود اینکه به خودمون قول داده بودیم که هیچی نخریم، کلی خرید کردیم و در نهایت با جیب خالی برگشتیم سمت ماشین (ز دست دیده و دل هر دو فریاد، که هرچه دیده بیند دل کند یاد، بسازم خنجری نیشش زپولاد ، زنم بر دیده تا دل گردد آزاد). بین راه من کنار پارک نشستم و همکلاسی رفت و ماشین رو آورد چون واقعا دیگه نمیتونستم راه برم.
بعد هم رفتیم غذا و تشویقی و کنسرو پسرها رو خریدیم و در نهایت ساعت چهار و نیم رسیدیم خونه.
پنجشنبه عصر هم هستی و خانواده ، به همراه خواهرزاده اش اومدند خونه ما، کلی حرف زدیم و شام خوردیم و تارت کدو حلوایی من درآوردی منو خوردیم که البته اصلا نمیتوانستند حدس بزنند چیه، هی میگفتند؛ سیب؟ زردآلو؟ و ...
خلاصه که کلی با پسرها بازی کردند و دیروقت خوابیدیم. صبح، سیاه منو بیدار کرد. چایی دم کردم و با همکلاسی اینستاگردی کردیم و دیدیم نخیر اینا بیداربشو نیستند. من چون باید دارو میخوردم، صبحانه خوردم و در نهایت هستی با آواز خوندن سیاه بیدار شد. صبحانه خوردن و بازم گپ و خنده و در نهایت رفتند به سمت ایرانمال. منم مشغول مرتب کردن خونه شدم و حمام و ...
****
پدرم همیشه میگفت اصالت به معنی پولدار بودن یا حتی، از خانواده ای بزرگ بودن نیست، اصالت داشتن یعنی انسان اصلی بودن، نه یک موجود انسان نما.
اصالت داشتن یعنی در عین سیر بودن، به فکر گرسنه ها بودن. یعنی با وجود رفاه زیاد، فقر دیگران رو دیدن. یعنی کمک کردن. دستگیر بودن. یعنی دروغ نگفتن. تمسخر نکردن. طلب نداشتن، سپاسگزار بودن، احساس مسئولیت داشتن نسبت به دیگران، عدالت داشتن.
حالا شما بگید چند تا آدم اصیل دور و اطرافتون سراغ دارید؟
من یه مدیرعامل دارم که هم با تعریف پدرم و هم طبق تعریف عامه(داشتن خانواده ای بزرگ و پولدار)، با اصل و نسبه! و این یکی از خوش شانسی های من در شرکتیه که نود درصد افرادش تازه به دوران رسیده هایی هستند که ادای آدم های اصیل رو درمیارن و خودشون رو خیلی مترقی میدونند و بقیه رو امل، کسانی که آرزوشونه به اندازه صاحبان شرکت، یا مدیرعامل. یه آدم پولدار باشند، که البته نیستند.
ای کاش یادمون بمونه، رفتن به سفر خارج از کشور، سیگار الکترونیک کشیدن، مشروب خوردن و درباره اش حرف زدن، استخر مختلط رفتن و .... نشان اصالت و پولداری نیست، بلکه حرف زدن مداوم از مسائلی که کاملا خصوصی و شخصی و سلیقه ایه، فقط نشان دهنده ی اینه که این چیزا برای شخص حسرت بوده و حالا شده عامل پوز دادنش.
خدایا چشم و دلمون رو سیر کن! کمک کن که دستگیر باشیم نه دست انداز زندگی دیگران.
خدایا شکرت که زنده ایم و نفس میکشیم و میتونیم پذیرای عزیزانمون باشیم.
رافی خوشحالم از برگشتنت
ممنونم مهربون.
سلام رافی جان
خوش برگشتین خیلی خوشحال شدم
خداروشکرکه خوبین
کپل چطوره؟ روبه راهه ؟امیدوارم همیشه کنارهم سلامت وخوب وخوش باشین
امان از آدمای تازه به دوران رسیده و نوکیسه!
سلام شیرین جان.
منم خوشحالم از بودن در جمع شما.
همه خوبند خداروشکر. دوتا گربه هم داریم. قشنگ و سیاه.
"ای کاش یادمون بمونه، رفتن به سفر خارج از کشور، سیگار الکترونیک کشیدن، مشروب خوردن و درباره اش حرف زدن، استخر مختلط رفتن و .... نشان اصالت و پولداری نیست، "
متاسفانه اصلاح فرهنگ کاری سخت و گاهی نشدنیه
سخت تر از اصلاحات اقتصادی
خیلی از ماها خلا شخصیتی داریم
و سعی می کنیم اون خلا رو
با عوامل خارجی پرکنیم
پز مساحت خونه یا محلش
مدل ماشین و یا داشتن ویلا و ...
که از قدیم هم بوده ناظر به همین مطلبه
طرف فقط با داشتن این چیزها و فروکردنشون توی
چشم و چار دیگران هست که آرامش می گیره
کی مقصره که به این آدمها یاد نداده از تایید دنیای بیرون
بی نیاز باشند یا لااقل انقدر بهش وابسته نباشند ؟
سلام همولایتی.
نمیدونم کی مقصره. اما اینو میدونم یه جایی از عمرمون باید بزرگ بشیم و بفهمیم که چه چیزی ارزشمند و چه چیزی موقتی و زودگذره.
بانیان فرهنگسازی جامعه که خودشون ته بی اخلاقی و فرهنگ هستند. اما آیا به عنوان انسانهای قرن بیست و یک با دسترسی به اطلاعات نامحدود و تحصیلات دانشگاهی، همچنان باید منتظر آموزگار باشیم؟
سلام رافائل جان


اگر ذهنم یاری کنه، هستی خانم یک دختر داشتند. که الان برای خودشون خانمی شده باشن
چقدر خوشحالم دوباره مینویسی. و ممنون از آقای دکتر ربولی که اطلاع رسانی کردند.
سلام ریحانه جون.
بله هستی دختری داره که من صداش میزنم خرمالو و ماشاءالله حسابی بزرگ شده.
یواش یواش داره یادم میاد
خانم هستی دوست شما که قزوین بود
سیگار الکترونیک دیگه آخه؟!
من گفتم قزوین بود؟ حدس زدید ولی یه کوچولو اشتباه!
سلام
پولش فدای سرتون. خوشحالم که بهتون خوش گذشته.
حداقل میگفتین مهمونها شب اونجا موندن. من مونده بودم گربه بیدارتون کرده و با همسر توی نت بودین و بعد گفتین چرا اینها بیدار بشو نیستن! گفتم: یعنی منظورشون کیه دیگه؟
مهمونا دیگه، قبلش گفتم شب دیر خوابیدیم. یادتون رفته هستی از ولایت غربت میومد؟؟؟؟
از شما بعیده دکتر!